دوستی پیرامون برخی نقد ها در مورد علی شریعتی مطالبی در وبلاگ شان نگاشتند که به نظرم ارزش پاسخ دادن را داشت
http://rahetohid.wordpress.com/2010/08/18/kapakzadegi
(پاسخ به مطلبی تحت عنوان «کپک زدگی نگرشهای موزه ای در تحلیل شخصیت های تاریخی: مورد علی شریعتی»)
از احمد آل حسین
————————————–
(اما پاسخ بنده)
با سلام
بیاد دارم از مارکس که می گفت:
«نقد مذهب ، نقد این جهان است»
یعنی مارکس پدیده ی عظیم و فربه ای مثل مذهب را نتیجه ی مناسبات داخلی و زیرین همین جهان می دانست
یک نقد مارکسیستی اساسا سوژه های بررسی اش را اشیا و افراد نمی داند.
بلکه از طریق حمله به شخص و سوژه و شیء می خواهد به بطن برسد
همانطور که مارکس در فقر فلسفه از حمله به پرودون و لویی بلانکی به سوسیالیزم علمی نزدیک شد
و از طریق حمله به کالا در کتاب کاپیتال به تضاد های سرمایه داری نزدیک شد و از آن پرده برداشت
زمانی گفتم که :»برای ایران ، نقد شریعتی ، مقدمه ی دیگر نقدهاست».
این جمله ناشی از آن نبود که بنده و یا دیگر سوسیالیست های علمی که یک روز
باید با مترسک شوروی-استالین سیلی بخوریم و یک روز با مترسک ضد اخلاقی-ضد عاطفی بودن ، مثلا نسبت
به علی شریعتی کینه ای داریم و قس علی هذا…
بر این باور بوده ایم و هستیم که نقد شریعتی هم چنان برای ایران ، نقد امروز اش است
مادامی که نیروهای سیاسی و فکری یک جامعه به این نتیجه ی پر اهمیت مارکسیستی
(حتی اگر مارکسیست هم نشوند) نرسند ، که هر چقدر هم بخواهیم از جبر محیط بیرون
آمده و آن را نقد کنیم ، باز این جامعه است که به نیروهایش شکل می دهد
تنها توانایی ما کنترل و فهم و کشاندن آگاهانه ی تغییرات و تکاملات دائمی اجتماعی است
این جامعه ی بیمار است که هیتلر تولید می کند ، نه اینکه هیتلر ها از درون یک جامعه
با یک ورد به درون سیستم بیفتند.زیرا در حالت عادی ، هیتلر می توانست در آلمان
با ثبات به یک مکانیک موفق تبدیل شود
این جامعه ی بیمار است که احمدی نژاد تولید می کند.این جامعه ی بیمار است که
سوسیالیزم تولید می کند که مرض خود را درمان کند.وگرنه مارکس تنها می بود
و قبل از او هم سوسیالیستی وجود نداشت (که فراوان وجود داشت)
این جامعه ی بیمار است که برای تسکین دردهایش علی شریعتی تولید می کند
پس نقد شریعتی ، نقد آن جامعه ی دیروزین و امروزین ایران است
وگرنه چه جای بیرون کشیدن مردگان از قبر و سلاخی استخوان های آنها؟
برخی مارکسیست های ایرانی بر خلاف تصور خیلی از نیروهای اجتماعی و سیاسی
داخل کشور ، به هیچ وجه از تحولات فکری و اندیشه های (ولو مذهبی و روشنفکری دینی)
روز ، بی خبر نیستند
کیست که در این ادعای سید حسین نصر شک کند که ما مردم جوامع اسلامی (و مخصوصا و مخصوصا ایرانیان)
با گذشته ی خود یک گسست بنیادین داشته ایم؟
کیست که کتاب جوان مسلمان و دنیای متجدد سید حسین نصر را بخواند و به این واقعیت پی نبرد که
کل مناسبات ما از اقتصاد و معماری و روابط جنسی گرفته تا روبنایی ترین مسائل روز ما مثل تعارضات
دین و دموکراسی مدرن ، همه ناشی از همان گسست تمدنی است؟
کیست که آگاهانه حرکت تاریخ در ایران را دنبال کرده باشد و نداند که روح الله خمینی و همراهان اش
خواستند بر آن تمدن اسلامی با شوک الکتریکی و تنفس مصنوعی و هر مصیبتی که شده ، حیات بخشند
و آن پارادایم ها و مناسبات کاملا مرده را زنده کنند؟
مدرنیته ی تزریقی زمان پهلوی اول و پهلوی دوم مانند همه چیز ما ایرانی ها یک روزه بود
یک روزه عشایر و روش تولید سنتی نابود شد.یک روزه بصورت دولتی و وابسته به سرمایه ی غرب صنعتی شدیم.
یک روزه کشف حجاب کردیم و چون استقبال نشد
و مقاومت شد ، احمقانه تر از گذشته ، کشف حجاب را اجباری کردیم.یک روزه اصلاحات ارضی کردیم
یک روزه مشروب فروشی را قانونی کردیم و یک روزه و یک روزه از فرق سر تا نوک پای یک
تمدن را عوض کردیم.شاید اگر با همان شتاب زمان قاجاریه با تمدن امروز آشنا می شدیم ، دچار چنین
بیماری عظیمی نمی شدیم!
این تحولات پی در پی ، بحران هویت تولید می کند.این بحران هویت و jump های بزرگ از ارتجاعی
ترین اندیشه های تولیدی در حوزه های علمیه به اندیشه هایی مثل مارکسیسم که برآیند عظیم سنت
فکری سه کشور صنعتی با قرنها سابقه ی فکری بودند ، ضربات دیوانه وار بر ما وارد می کرد
اندیشه هایی که خود محصول علم اقتصاد سیاسی و مدیریت انگلستان و محصول سالها اندیشه ی مبارزه ی عمیق
و رادیکال سیاسی در فرانسه و محصول سنت عظیم فلسفه ی مادی و دیالکتیکی در آلمان بوده اند ، یک شبه
وارد می شوند.جالب است که اول هم یکی از بنجل ترین محصولات اش هم وارد می شود.یعنی استالینیزم و حزب توده ی ایران!
مسئله ی اساسی ما با طرفداران شریعتی این است
هویت!
آیا آنچه بودیم بر بنیان درستی بود؟
چرا ما ماندیم و آنها جلو رفتند و اینقدر این فاصله زیاد شد که وقتی
ما خواستیم دنبال آنها برویم ، دچار چونان گسستی شدیم که آثار تخریبی
آن در تمامی تحولات سیاسی و اجتماعی تا امروز مان (حتی جنبش سبز) هم ادامه دارد؟
خمینی و شریعتی در اهداف نهایی به طور قطع مشترک اند.منتهی ابزارها فرق دارد.این ابزارها و روش هاست که
منتظری و بهشتی را از مصباح جدا می کند.وگرنه هدف همان هدف است
اینجاست که ما به این نتیجه خود به خود می رسیم که چرا باید افرادی برای ما و جامعه ی
ما باید پیدا می شدند که برای مان ، «بازگشت به خویشتن» بنویسند و «اگر مارکس و پاپ نبودند» بنویسند
و «از تشیع علوی و صفوی» بگویند و از اسلام به خودی خود ندارد عیبی و هر عیب که هست از مسلمانی ما و درک ما از آن ست.
برای مان دوباره بگویند.غافل از اینکه مسائلی چون اجتهاد و انطباق مسائل روز ، عصری کردن دین و
مسلمان بودن برای امروز ، همه فریاد گر یک مسئله ی عظیم است و آن اینکه ما باید ایدئولوژی و تئوری عمومی
زندگی خود را برای امروز مان بنویسیم و مشکلات امروز را باید مستقل از تمام ایده ها و اندیشه ها بصورت مادی ، حل کنیم
البته شریعتی تنها نیست.
شریعتی در صدر یک جریان است.جریانی که شامل سید جمال الدین اسدآبادی تا بازرگان و خمینی و نواب می شود
حتی آثار بازرگان هم اگر بواسطه ی تخصصی تر و مذهبی تر و علم محور تر بودن ، مورد استقبال شریعتی خوان ها
بودند ، باز هم به همین شدت باید به آن حمله می شد.
مسئله ی ما بهانه است.شریعتی بهانه ی ما برای نقد آن هویت و تمدن دیروزین است.
نقد شریعتی برای ما بهانه ی حمله به یک دیالکتیک عقیم است.نقد شریعتی بهانه ایست که
یاد بگیریم که خدای مرده ای که نیچه مرگ اش را اعلام کرد ، زنده کردن اش خون و زمان و مصیبت
می گیرد و در نهایت هم امیدی به بازگشت اش نیست.
نقد هویت ملی – دینی ای جوانان ما هر روز با آن درگیر هستند.
ما تغییر نمی کنیم چون اندیشه ها و جهان بینی هایمان را برچسب و هویت خود کردیم.
آبرویمان می رود اگر روزی این برچسب ها و هویت خودمان را بطور علنی تغییر دهیم.
برچسب دوستداری شریعتی، برچسب خط امامی بودن ، برچسب تعلق خاطر به آن چیزی که در شوروی افتاد در توده ای ها.برچسب سینه چاکی برای مبادله و مالکیت خصوصی آزاد ، برچسب وطن پرستی و ووو … (البته اینجا شخص خاصی را هدف نگرفتم).
ایرانیان و علی الخصوص جوانان ایرانی رابطه ی عجیبی با گذشته ی خود دارند.
تاریخ این سرزمین در کل تاریخ نه چندان جالبی است.غیر از چند قرن اول تشکیل
این کشور به عنوان یک سرزمین ، باقی تاریخ این کشور یک تراژدی است.
حمله ی اسکندر ، جنگ های مذهبی زرتشتیان و مسیحیان ، استبداد مذهبی-سیاسی ساسانی ، حمله ی اعراب و تا دلتان بخواهد مصیبت اگر دقت کرده باشیم ، وابستگی هویتی شدید جوانان ایرانی به هویت ملی شان دقیقا ناشی از همین سرخوردگی تاریخی است.
ماجرای مذهب و هویت مذهبی هم چه بسا جالب تر باشد.مردم ایران و مخصوصا جوانان ، با حسین و علی رابطه ای فراتر از آن رابطه ای را دارند که با محمد دارند.مردم ایران حمله ی اعراب به ایران را (که بخشی از حقیقت اسلام است و محمد بنا بر روایات موجود ، در جنگ خندق وعده ی تصرف ایران را قبلا از جانب الله گرفته بود) را مذموم می شمارند. برای این مردم مردانگی و عدالت و مظلومیت و در عین حال تنهایی علی جذاب است.
همین خصوصیات نیز در حسین ، مردم ما را به خود جذب می کند.
بقول احمد شاملو: ابوی من لائیک بود ، ولی برایش ابالفضل یک قهرمان تاریخی بود.
در صورتی که مقتل عباس ، کاملا از زمان شیخ عباس قمی دچار تحریف شده و از یکی از داستان های اسطوره ای
ایران که طی آن بجای مشک ، پرچم بوده است ، بهره برده شده.
ما تاریخ را آنگونه که نیاز داریم می خوانیم.مراسم سووشون قبل از اسلام مان جایش را به عاشورا می دهد.
اندیشه هایی که حمل می کنیم ، منعکس کننده ی نیازهای ماست.
چنین است دوست گرامی که مارکس در هجدهم برومر لویی بناپارت گفت:
«بار سنت همه ی نسل های گذشته با تمامی وزن آن روی مغز گذشتگان زندگان سنگینی می کند»
ما از طریق شریعتی ، با مناسبات شریعتی ساز می جنگیم.چون آن هویت و آن مناسبات را یک ماجرا می دانیم.
ماجرایی که کات خورده است و برای بازسازی بدنه ی اجتماعی سوژه های انسانی ، باید این کات خوردن ،
غیر قابل دوختن را به تمام این سوژه ها بفهمانیم.البته ما نمی توانیم شخصا به تنهایی بفهمانیم
این تاریخ و تحولات اجتماعی است که به ما در این امر یاری می رساند.
زیاد حرف زدم…
موفق باشید